رونیارونیا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

برای موش موشکم

ورود به سه ماهه سوم

عروسکم سلام خوبی مامانی تبریک رفتیم تو سه ماهه سوم و این یعنی شمارش معکوس داره شروع میشه مامانی دیگه داره کم کم هوا گرم میشه و این گذران این روزها رو سخت میکنه ولی پایان قشتگی داره شب ها هم عزیزم سخت میگذره مامانی بغضی وقتها لگدای محکمی میزنی مثل الان که دارم می نویسم  دایی رضا میگه مثل من ورزشکاره  اخه دایی رضا والیبالیسته ولی دختر من بوکسور فعلا که تو کار بوکس و ورزشهای رزمی هستی امیدوارم همیشه همین طور پر قدرت باشی عزیز دلم مامان جون هنوز تخت و کمدت نرسیده وقتی برسه با خاله نسترن اتاقت رو درست میکنیم بعد عکساش رو برات میزارم اینم یک بوس گنده برای دختر مامان عزیزم فعلا باید برم دوست دارم خیلی زیاد ...
17 ارديبهشت 1391

انتخاب اسم

دختر خودم سلام قربونت بشم که دیگه نمیزاری مامانی شب ها بخوابه به هر پهلویی که میخوابم جنابعالی به همون جا لگد میزنی که مجبور میشم جابجا بشم و دوباره آش همون و کاسه همان ولی دلبرکم این کارات هم قشنگه تازه بابایی هم شبا باهات صحبت میکنه بهت میگه بخواب الان شبه داره آموزش شب و روز رو بهت میده عزیزکم یک قران سر گرفتم که این جوری که حساب کردم اگه روزی یک حزب بخونم با توجه به تاریخ تولدت که حدودا ٢١/٥/٩١ هست ان شاالله تموم میشه حالا میرسیم به اسم مامان جون سه تا اسم برات انتخاب کردیم(ترنم پیشنهاد مامانی،مارال پیشنهاد بابایی، یاسمین پیشنهاد خاله ها و البته دایی رضا،) با سه تا اسم صدات کردیم قرار بود با هر کدوم که عکس العمل نشون بدی اسمت ...
6 ارديبهشت 1391
1